وقتی ماه از پشت لایه های تیره ابر بیرون می خرامید
خورشید را دید که روی خونین کرده آهی کشید از دل
که توده هاله ای شد و دهان زیبایش را پوشاند فریاد زد که ای مهسای زیبا ای عروس آسمانی چرا روی زرفام خویش را به کرت خون می سپار ی
مهر فرمود ای ماه قشنگ چون روی خونین نکنم ؟
که من از طلیعه ی فجر صادق تا غروب مغرب از هنگامه خاوران تا نهایت باختران احوال زمینیان را می بینم و هر رزو بر حال ایشان و از قصوری که در حق یکدیگر بر خود روا می دارند می لرزم بر خود
ماه گفت / ای آرزوی نیکبخت و ای طلوع پر فروغ عشق و هستی چراغ مهرت تا ابد فروزان باد بر گردش افلاک
دل بد مکن و روشنی خیال را به تیرگی اوهام مسپار
چرا که من که شبچراغ تیرگی های شبم
و همه شب بر ایشان تابیدن می گیرم ، بر چشمه سلام می کنم ، معشوقه پر شرم بنفشه را کنار ساقه های طلایی گندک بر دامن سبز صحرا در انتظار می نگرم که بر من می خندد و من از خنده ی مستانه او شاد می شوم
و دستی از انوار سیمین نقره فام می پاشم
در آن وقت که همه در خواب نازنین اند و چهره های خواب گرفته در نیمه شب
بندگان خداوندگاری که با خداوند یکتا مناجات می کنند حالات روحی آنها مرا خوشبخت می کند . و مهتاب زیبا او را همچنان می نگریست . پس به او گفت ای زیبای سپهری مرا نیز از درد ادمیان نشانی ده که من آنان را تا این زمان خوشبخت می انگاشتم و بر حال انان غبطه می خوردم .
. گیسو طلا از شدت شرم سرخ شد . سرختر از خون
و مهتاب را فرمود ای عزیز چون خاطر تو را مکدر کنم که تو اینک نیز در پرده غم پوشید ه ای هاله غم را که به دور ت تنیده ای دور ساز زیرا هیچکس جز واحد یزدان قادر به درک انسان و محیط بر طبیعت آنان نیست . تفسیر درد انسانها بیان نشدنی است . پس تو روی زیبای خود را در غم مپوشان و بگذار تا انسانها به زیبایی خیره کننده مهسای تو دل خوش سازند و در پرتوی زیبایی تو اندکی دردشان را تسکین دهند .
و ذر شب هنگام درروشنی انوار سیمگون تو به عبادت بایستند چرا که در تو نشانه هایی از معبود راستین یزدان پاک سرشت باز بینند و راه مناجات را با االه ازلی را در تیرگی گیسوی شب باز بینند و تو آنگاه که از نجوای پاک و خالص آنها خوشبخت می شوی و بیش از بیش چهره خود را غرق انوار نقره فام در پرتو بی پایان لطف یزدان بی نیاز می بینی و ذات ازلی حقیقت هستی تحسین و تبریک می گویی .